نام کتاب : دانلود مرغ دریای جاناتان مرغ دریـایی
نویسنده : ریچارد دیوید باخ
خلاصه رمان بازی سرنوشت من را درون قسمت زیر مطالعه نمایید
صبح بود و آفتاب تازه بر آمده، دانلود مرغ دریای انوار طلایی اش را بر چین و دریـای آرام مـی پاشید. دانلود مرغ دریای درون یک مـیلی ساحل، قایق
ماهیگیری بر پهنـه ی آب آرمـیده بود و به این ترتیب پیغام درون سراسر آسمان بـه فوج مرغان دریـایی رسید و هزاران
مرغ آمدند که تا بر سر تکه ای خوراکی با هم جدال کنند. دانلود مرغ دریای آری، روز پرهیـاهوی دیگری آغاز شده بود.
اما درون آن دور دست، آن سوی قایق و ساحل، جاناتان لیوینگستون، مرغ دریـایی، تنـها داشت تمرین مـی کرد. درون اوج
صد پایی آسمان، پاهای پره دارش را بـه زیر کشیده بود، منقارش را بالا گرفته بود، و تلاش مـی کرد قوسی تند و
دردناک بـه بالهایش بدهد. چنین قوسی بـه مفهوم پرواز با سرعت کم بود، و اکنون چنان سرعتش را کم کرده بود که
نوازش باد را بر چهره اش حس مـی کرد. چنان کـه پهنـه اقیـانوس، زیر بال هایش بی حرکت مـی نمود. چشم هایش را با
تمرکزی عمـیق تنگ کرد و با نفسی حبس شده درون ، سعی کرد قوس بیشتری بـه بال هایش دهد. اما، ناگهان
پرهایش ژولید و جاناتان از حرکت باز ماند و سرنگون شد.
مـی دانید کـه مرغان دریـایی هنگام پرواز مکث نمـی کنند و هرگز، حتی به منظور لحظه ای، بی حرکت نمـی مانند. باز
ایستادن از پرواز به منظور مرغان دریـایی زشت و شرم آور است.
اما جاناتان، این مرغ دریـایی، بدون شرمساری بار دیگر آرام، قوس تندی بـه بالهایش داد و سرعتش را کمتر و کمتر
کرد و دوباره بی حرکت ماند. بله، او مرغی عادی نبود.
بیشتر مرغان دریـایی، زخمتی بیش از آموختن ساده ترین اصول پرواز بـه خود نمـی دهند. فقط یـاد مـی گیرند چطور از
سواحل بـه سوی غذا پرواز کنند و چطور بازگردند. به منظور بسیـاری از مرغان، تنـها خوردن غذا مـهم هست و نـه پرواز. اما
برای این مرغ دریـایی، پرواز بود کـه ارزش داشت، نـه غذا. جاناتان لیوینگستون بیش از هر چیز، عاشق پرواز بود.
دریـافته بود با این طرز تفکر نمـی تواند مورد لطف مرغان دیگر قرار گیرد. حتی والدینش هم نگران بودند کـه او
سراسر روز تک و تنـها، بارها و بارها پرواز درون ارتفاع پایین را تمرین و تجربه مـی کرد.
نمـی دانست مثلا چرا وقتی درون ارتفاعی کمتر از نصف فاصله بال هایش روی سطح آب مـی پرد، با تلاشی کمتر، مدت
بیشتری درون هوا مـی ماند. پرواز او با داخل شدن پاهایش درون آب پایـان نمـی گرفت و با پاهای تنگ بـه شکم چسبیده
اش، ردی طولانی و گسترده بر سطح آب بـه جا مـی گذاشت. وقتی فرود را شروع مـی کرد و با پاهای جمع شده اش سر
مـی خورد و مسیر ماسه ای را پشت سر مـی گذاشت، پدر و مادرش واقعا مـی ترسیدند.
چرا جان، چرا؟ چرا این قدر برایت سخت هست که مثل بقیـه باشی؟ چرا پرواز درون ارتفاع : یک روز مادرش پرسید
! پایین را بـه پلیکان ها و آلباتروس ها نمـی سپاری؟ چرا غذا نمـی خوری؟ جان، از تو تنـها پر و استخوان مانده
مادر، برایم مـهم نیست کـه پر و استخوان شده باشم، فقط دوست دارم بدانم چه کارهایی را مـی توانم درون هوا انجام
. بدهم و چه کارهایی را مـی توانم درون هوا انجام بدهم و چه کارهایی را نمـی توانم. فقط همـین. فقط مـی خواهم بدانم
ببین جاناتان، زمستان نزدیک است، قایق ها کم مـی شوند و ماهی ها بـه عمق آب مـی روند. اگر : پدر با مـهربانی گفت
لازم هست چیزی یـاد بگیری، درباره غذا و راه های بـه دست آوردن آن یـاد بگیر. بدان کـه پرواز بسیـار خوب است، اما
. فراموش نکن پرواز به منظور سیر شکم است
جاناتان مطیعانـه حرف های پدر را تأیید کرد و چند روزی سعی کرد رفتارش مثل مرغان دیگر باشد. واقعا تلاش کرد
و همانطور کـه در اطراف اسکله و قایق های ماهیگیری بـه طرف تکه های نان و ماهی شیرجه مـی زد، بـه جیغ و داد و
جدال با دیگر مرغان پرداخت، اما فایده ای نداشت.
یک ماهی کولی را کـه به سختی بـه دست آورده بود، بـه مـیل خود به منظور مرغ پیر و گرسنـه ای انداخت کـه به دنبال آن
چه بیـهوده! مـی توانستم این همـه وقت را صرف یـاد گرفتن پرواز کنم. چیزهایی زیـادی به منظور یـاد گرفتن : بود، فکر کرد
. وجود دارد
طولی نکشید کـه دوباره بـه خلوت خود درون دور دست ها بازگشت. تمرین، دانسته هایش درون این باره بیشتر از تیزبال
ترین مرغ دریـایی جهان بود.
در ارتفاع هزارپایی، همان طور کـه بالهایش را با شدت هر چه تمام بـه هم مـی زد، بـه سوی امواج شیرجه زد. آن گاه پی
برد کـه چرا مرغان دریـایی هیچ وقت شیرجه های پر قدرت و تند انجام نمـی دهند.
فقط درون عرض شش ثانیـه، با سرعت صد کیلومتر درون ساعت درون حال پرواز بود، سرعتی کـه در آن، بال هایش بی ثبات
رو بـه بالا کشیده مـی شد.
با اینکه همـه توانش را بـه کار برد و تا حد امکان محتاط عمل کرد، درون سرعت بالا مـهارش را از دست داد و این موضوع
بارها و بارها تکرار شد.
تا ارتفاع هزار پایی اوج گرفت. نخست با همـه توان، مستقیم پیش رفت، انگاه شیرجه عمودی پر قدرتی را آغاز کرد.
هر گاه بال چپش بر اثر فشار رو بـه بالا از حرکت مـی ماند، با شدت بـه چپ کشیده مـی شد. آنگاه به منظور جبران، بال
راستش را بی حرکت نگاه مـی داشت و مانند شعله ای درون مـیان باد وحشی بـه راست مـی پیچید.
محتاط بودن درون آن فشار شدید چندان آسان نبود. ده بار تلاش کرد و هر ده بار، وقتی سرعتش از صد کیلومتر در
ساعت مـی گذشت، مـهارش را از دست مـی داد و به شکل توده ای از پر، بـه شدت درون آب سقوط مـی کرد.
در حالب کـه آب از سر و رویش مـی چکید، سرانجام بـه این نتیجه رسید کـه شگرد کار این هست که درون سرعت بالا بال
هایش را بی حرکت نگه دارد. بله، سرعت خود را که تا پنجاه کیلومتر درون ساعت برساند و بعد بال هایش را بی حرکت
نگه دارد.
بار دیگر درون ارتفاع دو هزار پایی تلاش کرد. چرخی زد و حالت شیرجه بـه خود گرفت. درست درون لحظه ای که
سرعتش از هشتاد کیلومتر مـی گذشت، منقارش را مستقیم بـه سمت پایین گرفت و بال هایش را با صلابت گشود. این
کار تمام توانش را مـی طلبید، اما کارساز بود. درون عرض ده ثانیـه بـه سرعت صد و پنجاه کیلومتر درون ساعت رسید. حالا
در مـیان مرغان دریـایی بـه رکوردی جهانی دست یـافته بود.
اما این پیروزی دیری نپایید، چون درست درون لحظه ای کـه زاویـه بال هایش را تغییر داد، ناگهان همان فاجعه
وحشتناک و مـهارناپذیر تکرار شد و در سرعت صد و پنجاه کیلومتر درون ساعت، با ضربه ای انفجار گونـه مواجه شد.
جاناتان، مرغ دریـایی، انگار مـیان هوا و زمـین منفجر شد و به شدت بـه سطح آب دریـا خورد کـه چون سنگفرش سخت
مـی نمود.
وقتی بـه خود آمد، مدتی از تاریکی هوا گذشته بود. زیر نور ماه بر سطح اقیـانوس شناور بود و بال هایش چون دو قطعه
سرب، سخت و سنگین بود. اما بار شکست بر دوشش، از آن هم سنگین تر بود. با درماندگی آرزو کرد کاش سنگینی
شکست آن قدر زیـاد بود کـه او را آرام آرام بـه قعر دریـا مـی فرستاد و همـه چیز را پایـان مـی بخشید.
چاره ای نیست، من مرغ دریـایی ام و : همان طور کـه در آب فرو مـی رفت، صدای غریب و ژرف از درونش برخاست
محدود بـه طبیعت خویش، اگر قرار بود با سرعت پرواز کنم، حتما بال هایی بـه کوتاهی بال های شاهین داشتم و به
جای ماهی، موش مـی خوردم. پدرم حق داشت. حتما دست از حماقت بردارم. حتما به خانـه و نزد مرغان دیگر برگردم و
. به آنچه هستم راضی باشم، یک مرغ دریـایی بینوا و محدود
صدا خاموش شد و جاناتان همـه چیز را پذیرفت. جای یک مرغ دریـایی هنگام شب، ساحل است. با خود پیمان بست از
این لحظه بـه بعد یک مرغ عادی باشد. با این کار همـه را خوشحال مـی کرد.
خسته و فرسوده از آب تیره جدا شد و به سوی خشکی پرواز کرد. خوشحال بود کـه درباره پرواز درون ارتفاع پایین
چیزهایی آموخته است.
اما نـه، بـه پایـان راه رسیده ام، تمام چیزهایی کـه آموخته ام دیگر تمام شد. من یک مرغ دریـایی مثل : با خود اندیشید
آنگاه با رنجی افزون که تا ارتفاع صد پایی اوج گرفت و همان طور کـه به . مرغان دیگرم و مثل آن ها پرواز مـی کنم
سختی بال هایش را بر هم مـی زد، بـه سمت ساحل پرواز کرد.
حال تصمـیم گرفته بود مانند مرغان دیگر باشد، احساس بهتری داشت. دیگر با آن نیرویی کـه او را بـه سوی آموختن
مـی کشاند، پیوندی احساس نمـی کرد. دیگر تلاش و شکستی درون کار نخواهد بود. آه، چه زیبا بود! پرواز درون دل
تاریکی، رها از هر اندیشـه ای و پیش بـه سوی نوری کـه بر فراز ساحل پرتو انداخته بود.
! مرغان دریـایی هرگز درون تاریکی پرواز نمـی کنند : همان صدای ژرف و مبهم بـه نشانـه هشدار بلند شد ! تاریکی
چه زیباست! نور ماه و چراغ ها روی آب مـی درخشید و ردی از شعاع نور : جاناتان توجهی بـه صدا نکرد. فکر کرد
… فانوس دریـایی کوچک درون تاریکی شب بـه جای مـی ماند. همـه چیز چه آرام و دلنشین است
فرود بیـا! مرغان دریـایی هرگز درون تاریکی پرواز نمـی کنند! اگر بنا بود درون تاریکی پرواز کنی، حتما چشمان جغد مـی
داشتی! حتما مغزی پیشرفته تر مـی داشتی! بال های کوتاه شاهین حتما از آن تو مـی بود!
جاناتان لیوینگستون، مرغ دریـایی، آنجا درون دل شب، درون ارتفاع صد پایی پلک هایش را بر هم زد. درد و رنج، و
تصمـیمـی کـه گرفته بود ناپدید شد.
بال های کوتاه، بال های کوتاه شاهین
چقدر احمق بودم! تنـها چیزی کـه نیـاز دارم بال های کوچک و کوتاه است، کافی هست پرهایم را ! بله، راه حل همـین بود
! بیشتر جمع کنم و تنـها با نوک بال هایم بپرم! بال های کوتاه
تا ارتفاع دو هزار پایی بر فراز دریـای تیره اوج گرفت و بی آنکه لحظه ای بـه شکست یـا مرگ بیندیشد، پرهای جلویی
را بـه بدن چسباند و تنـها بخش نیزه ای نوک بال هایش را درون برابر باد گسترد و حالت شیرجه بـه خود گرفت.
صدای باد درون سرش غرشی سهمناک داشت. صد کیلومتر، صد و پنجاه کیلومتر، دویست کیلومتر درون ساعت… و باز هم
بیشتر و بیشتر. حالا فشاری کـه در سرعت دویست کیلومتر درون ساعت احساس مـی کرد، بـه دشواری سرعت صد
کیلومتر درون گذشته نبود. با انحنایی ظریف بـه نوک بال هایش، شیرجه را متوقف کرد و زیر نور ماه، بر فراز امواج
چون گلوله توپی خاکستری جهید.
دویست کیلومتر درون ساعت! و کاملا . چشم هایش را بست که تا در مقابل هجوم باد درون امان باشد و سرشار از سرور شد
…! مـهار شده! اگر بـه جای ارتفاع دو هزارپایی از ارتفاع پنج هزارپایی بپرم، بـه چه سرعتی مـی رسم
عهد و پیمانی کـه همـین چند لحظه پیش با خود بسته بود، همـه از یـاد رفت و همراه باد بـه دوردست ها رسید. اما از
پیمان شکنی خود پروایی نداشت. این پیمان فقط بـه درد مرغانی مـی خورد کـه عادی بودن را پذیرفته اند.ی کـه به
اوج آموخته هایش مـی رسد، نیـازی بـه این عهد و پیمان ها ندارد.
با طلوع آفتاب، تمرینش را از سر گرفت. قایق ماهیگیری از ارتفاع پنج هزارپایی بـه نقطه ای روی پهنـه آبی دریـا مـی
مانست. فوج مرغان همچون مـهی از ذرات خاک مـی چرخیدند.
زنده بود و از شعف، ارتعاشی دلنشین درون خود احساس مـی کرد و از اینکه بر ترسش فائق آمده بود، بـه خود مـی بالید.
آنگاه بی هیچ طرح و برنامـه خاصی، پرهای جلویی بال هایش را بـه بدن چسباند و در حالی کـه پرهای کوتاه و زاویـه
دارش را مـی گسترد، مستقیم بـه سوی دریـا هجوم برد. زمانی کـه ارتفاع چهارهزار پایی را پشت سر گذاشت، بـه سرعت
نـهایی خود رسیده بود. باد چون دیوار صوتی محکم و کوبنده ای، راه را بر شتاب او مـی بست. حال با سرعت سیصد و
پنجاه کیلومتر درون ساعت، مستقیم بـه طرف پایین پرواز مـی کرد. آب دهانش را فرو مـی داد و مـی دانست اگر بال
هایش درون آن سرعت جمع نشود، ریز ریز مـی شود. اما سرعت، قدرت بود. سرعت لذت بخش بود و زیبایی ناب.
تلاشش را درون ارتفاع هزارپایی از سر گرفت. نوک بال هایش درون هجوم باد مـهیب، مرتعش بود. قایق و فوج مرغان با
سرعتی شـهاب گونـه بـه سویش هجوم مـی آوردند و نزدیزدیک تر مـی شدند.
نمـی توانست از حرکت بایستد، حتی نمـی دانست درون آن سرعت چطور بچرخد.
تصادم بـه معنای مرگ آنی بود.
پس چشمانش را بست.
در آن صبحگاه، درست بعد از طلوع آفتاب بود کـه آن واقعه رخ داد و جاناتان لیوینگستون، با چشمانی بسته و
سرعتی معادل سیصد و پنجاه کیلومتر درون ساعت، درون مـیان غرش مـهیب باد و پر، بـه سوی فوج مرغان سرازیر شد. این
بار همای سعادت بر او لبخند زد و هیچ ته نشد.
زمانی کـه منقارش را بـه سوی آسمان گرفته بود، هنوز دویست و پنجاه کیلومتر درون ساعت سرعت داشت و وقتی
سرعتش را بـه سی کیلومتر کاهش داد و سرانجام دوباره بال هایش را گشود، قایق درون آن ارتفاع چهارهزار پایی چون
ذره ای بر پهنـه دریـا بـه نظر مـی رسید.
سرانجام پیروز شده بود. سرعت نـهایی! یک مرغ دریـایی با سرعت سیصد و پنجاه کیلومتر درون ساعت! موفقیت عظیمـی
بود، باشکوه ترین لحظه درون تاریخ مرغان دریـایی! و گشوده شدن عصری تازه درون برابر جاناتان. همان طور کـه به سوی
جایگاه خلوت تمرین خود پرواز مـی کرد، بال هایش را به منظور شیرجه از ارتفاع هشت هزارپایی جمع کرد. همان موقع
تصمـیم گرفت نحوه دور زدن را کشف کند.
پی برد اگر تنـها یکی از پرهای نوک بالش را بـه اندازه کمتر از سه سانتی متر حرکت دهد، درون آن سرعت شگرف،
چرخشی تند و انعطاف پذیر خواهد داشت. هر چند پیش از آموختن این درس پی بود کـه بیش از یک پر
در آن سرعت، مـی تواند او را چون گلوله ای بـه چرخش وادارد… و جاناتان نخستین مرغ دریـایی روی زمـین بود کـه به
چنین شگردهایی درون پرواز دست یـافته بود.
آن روز هیچ وقتی را به منظور گفتگو با سایر مرغان صرف نکرد، که تا بعد از غروب آفتاب پرواز کرد و چرخ زدن، غلتیدن
آرام، غلتیدن درجا، چرخش وارونـه و چرخش فرفره ای را یـاد گرفت.
زمانی کـه در ساحل بـه مرغان پیوست، تاریکی همـه جا را گرفته بود. خسته و گیج بود. اما به منظور فرود، شادمانـه چرخی
زد، چرخشی ناگهانی و درست پیش از لمس زمـین. فکر کرد اگر مرغان ماجرای پیروزی غیر منتظره او را بشوند،
سرشار از وجد و سرور مـی شوند. حال، چه بسیـار چیزها کـه پیش روی زندگی وجود دارد! بـه جای این تقلاهایـالت
بار دور و اطراف قایق ماهیگیری، حال دلیلی به منظور زیستن هست! حال مـی توانیم بـه فراسوی جهالت گام بگذاریم، مـی
توانیم خود را موجوداتی هوشمند، با مـهارت و برتر ببینیم! مـی توانیم پرواز را بیـاموزیم .
نوید سالهای آینده پیش رویش مـی درخشید و ندایی خوش سر مـی داد.
هنگامـی کـه فرود آمد، گویـا مدتی از تشکیل شورای مرغان مـی گذشت، درون واقع منتظر جاناتان بودند.
! جاناتان لیوینگستون، مرغ دریـایی! وسط بایست
کلام مرغ ارشد، لحنی بسیـار رسمـی داشت. درون وسط ایستادن تنـها بـه معنای ننگ و شرمـی بزرگ بود، درون وسط ایستادن
به موجب افتخار نیز راهی بود کـه از آن طریق رهبران پیشرو فوج معرفی مـی شدند. جاناتان اندیشید:
حتما فوج امروز صبح شاهد موفقیت غیرمنتظره من بوده است! اما من افتخار نمـی خواهم. آرزوی رهبری فوج را هم
ندارم. فقط مـی خواهم آنچه را یـاد گرفته ام با آنان درون مـیان بگذارم که تا افقی را کـه پیش روی همـه ماست، نشانشان
گامـی بـه پیش برداشت. دهم
! مرغ دریـایی، جاناتان لیوینگستون! بـه خاطر این ننگ، مقابل فوج مرغان درون وسط بایست : مرغ ارشد گفت
در وسط : انگار ضربه ای بر او وارد آمد. زانوانش سست شد. پرهایش فرو افتاد و همـهمـه ای درون گوشش پیچید
!. ایستادن بـه خاطر ننگ؟ غیر ممکن است! آن پیروزی بزرگ! متوجه نیستند! اشتباه مـی کنند، اشتباه مـی کنند
زیر پا … : صدایی خشک و رسمـی با بر زبان جاری ساختن این کلمات بلند شد … بـه دلیل وظیفه ناشناسی وقیحانـه
… نـهاندن اصالت و سنت خانواده مرغان
ایستادن درون وسط بـه دلیل ننگ، بـه مفهوم طرد شدن از جامعه مرغان و تبعید بود، زندگی درون انزوا درون مـیان صخره های
دوردست.
جاناتان لیوونگستون، روزی فراخواهی گرفت کـه بی مسئولیتی سودی ندارد. زندگی ناشناخته هست و قابل شناخت
. هم نیست، همـین را مـی دانیم کـه به دنیـا آمده ایم که تا غذا بخوریم و تا زمانی کـه مـی توانیم، زنده بمانیم
بی مسئولیتی؟ : مرغ دریـایی هرگز درون پیشگاه شورای مرغان پاسخی نمـی دهد، اما جاناتان بـه سخن درون آمد و گفت
چهی مسئول تر از آن مرغ دریـایی کـه به دنبال مفهوم و هدف عالی زندگی هست و : فریـاد برآورد …! برادران من
آن را یـافته؟ هزاران سال هست که درون تکاپوی یـافتن کله ماهی بوده ایم. ولی حالا دلیلی به منظور زندگی، به منظور آموختن،
برای کشف و برای آزاد بودن داریم! بـه من تنـها یک فرصت دیگر بدهید، اجازه بدهید آنچه یـافته ام بـه شما نشان
… دهم
اما گروه مرغان همچون سنگ شده بودند.
و درون یک حرکت هماهنگ گوش های خود را گرفتند و به او . برادری مان از هم گسسته هست : همـه یک صدا گفتند
پشت د.
جاناتان باقی روزهای زندگی اش را درون تنـهایی سپری کرد، اما آن سوی صخره های دور دست نیز پرواز کرد. اندوه او
تنـها بـه خاطر تنـهایی نبود، بـه خاطر این هم بود کـه مرغان دیگر نخواسته بودند پرواز شکوهنمدی را کـه انتظارشان را
مـی کشید، باور کنند. نخواسته بودند چشمان خود را بگشایند و حقیقت را ببینند.
هر روز چیزهای بیشتری یـاد مـی گرفت. فهمـید با شیرجه های تند درون سرعت بالا مـی تواند بـه ماهی های کمـیاب و
خوشمزه ای کـه در عمق سه متری آب گرد مـی آمدند، دست یـابد. بـه این ترتیب دیگر به منظور بقا نیـازی بـه قایق های
ماهیگیری و نان پسمانده نداشت. آموخت درون هوا بخوابد و شب هنگام درون امتداد باد ساحلی پرواز کند و از غروب تا
طلوع آفتاب مسافتی صد و شصت کیلومتری را بپیماید. با همان تسلط درونی اش، مـی توانست درون مـیان مـه غلیظ دریـا
پرواز کند، از مـه بگذرد و به آسمان درخشان و زیبا برسد… درون حالی کـه در همان زمان سایر مرغان، روی زمـین بـه سر
مـی بردند و جز مـه و باران نصیبی نداشتند. او آموخت سوار بر بادهای مرتفع، بر فراز سرزمـین های دور، پرواز و از
حشرات لذیذ تغذیـه کند.
آنچه روزی به منظور فوج مرغان آرزو داشت، حال خود بـه تنـهایی بـه دست آورده بود. پرواز را آموخت و افسوس بهایی
را کـه برای آن پرداخته بود، نمـی خورد. جاناتان دریـافت کـه یکنواختی، ترس و خشم دلیل کوتاهی عمر مرغان هست و
با بیرون راندن این پندارها از ذهنش، بـه واقع زندگی طولانی و مسرت بخشی را به منظور خود رقم زد.
آنگاه درون آن شامگاه، آن دو آمدند و جاناتان را درون آسمان محبوب خود درون حال پروازی دلنشین یـافتند. دو مرغی که
کنار بال های او پدیدار شدند، چون نور ستارگان درخشان بودند و نوری کـه از آن ها مـی تابید، درون آسمان باشکوه
شب، تلالویی دلپذیر و محبت آمـیز داشت. اما زیباتر از همـه، مـهارتشان درون پرواز بود. نوک بال هایشان درست درون سه
سانتیمتری نوک بال های او قرار داشت.
جاناتان، بدون هیچ کلامـی آنان را آزمود، آزمونی کـه تا بـه حال هیچ مرغی از سر نگذرانده بود. بال هایش را چرخاند و
قبل از اینکه بی حرکت بماند، سرعتش را که تا یک کیلومتر درون ساعت کاهش داد. دو مرغ نورانی همراه او بـه نرمـی
سرعتشان را کم د و در جا بی حرکت ماندند. آنان پرواز آرام را بلد بودند.
جاناتان بال هایش را جمع کرد، چرخید و به حالت شیرجه با سرعت سیصد کیلومتر درون ساعت درآمد. آن دو نیز با
آرایشی بی نقص، بـه سرعت همراه او سرازیر شدند.
سرانجام جاناتان با همان سرعت، حرکت مستقیم خود بـه سوی بالا را تبدیل بـه چرخش عمودی ممتدی کرد. آن دو
نیز همراه او چرخیدند و لبخند زدند.
بسیـار عالی! : جاناتان جالت عادی پرواز بـه خود گرفت و پیش از آنکه سخنی بگوید، مدتی خاموش ماند. آنگاه گفت
؟ شما کی هستید
… ما از فوج توییم جاناتان، ما برادران توییم
صدایشان آرام و استوار بود.
. آمده ایم تو را بالا ببریم، بـه خانـه …
پرواز مـی کنیم. دیگر نمـی توانم این تن باد کوهستان کبیر من خانـه ندارم. فوج ندارم. مطرودم. اکنون بر فراز قله
. فرسوده را از ارتفاع چند صد پایی بالاتر ببرم
چرا، مـی توانی جاناتان! چون بالا رفتن را آموخته ای. یک دوره از درس هایت بـه پایـان رسیده و وقت آن هست دوره
. دیگری را آغاز کنی
جاناتان، مرغ دریـایی، سراسر زندگی گذشته اش را بـه وضوح پیش چشمانش دید، آنگاه آن لحظه را کاملا درک کرد.
بله حق با آن ها بود، مـی توانست بالاتر اوج بگیرد، وقت آن بود کـه به خانـه برود.
. حاضرم : سرانجام گفت
آنگاه همراه با دو مرغ ستاره گون اوج گرفت و در تاریکی مطلق آسمان ناپدید شد.
برای خواندن ادامـه این رمان زیبا و جذاب لطفا لینک دانلود کتاب را از قسمت زیر دریـافت نمایید
دانلود این کتاب
رمز فایل (با حروف کوچک) : www.iranromance.com
منبع :iranromance.com
ایران رمان
[دانلود رمان جاناتان مرغ دریـایی | دانلود رایگان,داستان ... دانلود مرغ دریای]نویسنده و منبع: Majid | تاریخ انتشار: Mon, 30 Jul 2018 17:23:00 +0000